سلامی صمیمی به شما که مهمان ناخوانده را به خانه ی دل پرمهرتان راه داده اید.
نمی توانم ادعا کنم خوب می نویسم یا که شاعرم،اما می توانم ادعا کنم آنچه که می نویسم حرف دل است:
دلم از شهر شما می گیرد سایه ها سنگینند! نان شب ،آفت روز خرجی طول نفس تا فردا عمر لبخند به کوتاهی خود می خندد زندگی زیبا نیست !!آسمان چشمش را بر زمین می بندد، مردم از پارچه گل می سازند مرد نقاش فقط می داند معنی واژه ی خوشبختی را به کجا می رود این قافله ی ناهشیار زندگی زیبا نیست!!! کوچه ی مرگ کجاست؟؟
پاسخم آهی بود از زمین تا خورشید!!
باز هم خواهم نوشت........